یــــک سینمـــــای اجتمـــــاعـــــی واقــــــع بینــــانـــــه؛
«دهلیز» چه می خواهد بگوید؟!
بعد از مدت ها تعریف و تخریب های متداول سینماگران در مواجهه با یک فیلم توفیق حاصل شد و به مدد برخی از دوستان به تماشای فیلم «دهلیز» رفتم. ابتدا نمی خواستم مثل همیشه وارد فضای نقد و نظر شوم اما تماشای فیلم و نکاتی که در این فیلم نظرم را جلب کرد؛ من را وا داشت تا جریده ای کوتاه در مورد آن بنویسم.
نگاه روشنفکرانه در سینمای اجتماعی طی چند سال گذشته تغییرات زیادی را در نوع فیلمسازی سینماگران حاصل کرد. حرکتی که امثال فرهادی با ساخت «چهارشنبه سوری» شروع کرد و همفکرانش او را همراهی کردند و بعد از آن با ساخت «درباره الی»، «جدایی نادر از سیمین»، «برف روی کاج ها» ، «زندگی خصوصی»، «هیس... دخترها فریاد نمی زنند»، «خوابم میاد» و... ادامه یافت. قرار دادن موضوعات محوری «خیانت»، «تجاوز»، «عشق های مثلثی»، «سیاه نمایی» و... و با استفاده از دوربین روی دست برای انتقال استرس و توهم در مخاطب جریان سینمای اجتماعی را به انحراف کشاند و تک فیلم هایی چون «یه حبه قند» یا بوسیدن روی ماه» نیز در این فضا فرصتی برای درخشش پیدا نکرد. هر چند از سوی مردم مورد استقبال واقع شدند. اما «دهلیز» که با کارگردانی جوان و برآمده از «آژانس شیشه ای» پا به عرصه سینما گذاشت نگاه اصیل همراه با رعایت انصاف را در خصوص واقعیت های اجتماعی ارائه کرد.
تلاش برای حفظ خانواده
اولین نکته مهم در خصوص فیلم «دهلیز» که خلاف جریان روشنفکری عمل کرد و اتفاقا موفق و مورد استقبال هم بود، «تلاش برای حفظ خانواده» بود. بر خلاف فیلم های ساخته شده در چند سال اخیر که جدایی، طلاق و زندگی مستقل امری عادی جلوه می کرد اما «دهلیز» یک تلاش مقدس پنج ساله را برای حفظ زندگی مشترک نشان می داد. هانیه توسلی در نقش «شیوا»، یک زن فداکار هر روزش را در مسیر زندان، خانه قصاص کنندگان و مغازه داماد آن خانواده می گذراند و در خانه نیز تا دیر وقت شیشه عینک می تراشد تا بتواند زندگی را به جلو ببرد. حتی در سکانس های پایانی فیلم که رضا عطاران و هانیه توسلی از بخشش ناامید شده و فقط چشم در چشم هم گریه می کنند، توسلی می گوید:« بهزاد (رضا عطاران) من برای آزادی تو کفش های آهنی پوشیده ام».
نگاه درست به زن به عنوان عنصر درهم تنیدگی خانواده
در جو غالب و انحصاری سینمای روشنفكری، عادت كرده ایم كه شاهد زنانی باشیم كه یا در نقش معشوق به كار عشوه گری مشغول اند و یا در نقش مظلوم در حال له شدن زیر انگاره های مردسالارانه جامعه. نیازی به مثال نیست. در ذهن خود چند فیلم جدی سینمایی و زنان آن را تصور كنید تا این كلیشه های زنانه را به یاد آورید، اما در فیلم دهلیز، «هانیه توسلی» در نقش «شیوا»، مادری است جوان كه در غیاب شوهری كه پنج سال است در زندان به سر می برد، سرپرستی خانواده را بر عهده گرفته است.
به واقع «زن»، كانون خانواده است. غیاب زن، خانواده را در معرض از هم گسیختگی قرار می دهد. جایی دیده بودم كه پدر از دست داده را یتیم گویند و مادر از دست داده را لطیم(به معنای كسی كه لطمه خورده است). زن چه در جایگاه همسر و چه در جایگاه مادر، سرپرست عاطفی خانواده و منشأ پیوند و پایداری مفهومی به نام خانواده است؛ چراكه بنای خلقت عالم بر محبت است و باید بنای همبستگی جامعه و سلول های جامعه یعنی خانواده را نیز بافته ای از تاروپود محبت ادراك كرد. برخلاف نظر همه تئوری پردازان غربی این ماده، اقتصاد و منفعت نیست كه شالوده و زیربناست، بلكه عشق و محبت است كه به زندگی انسانی معنا می دهد و زیربنای حیات اجتماعی را مستحكم می كند.
نگاه درست به کودک و رفتارهای کودکانه
شاید دهلیز اولین فیلمی باشد که در آن نقش کودک تا این حد محوری باشد. اما مهمتر از محوری بودن کودک نگاهی است که به کودک وجود دارد. بازیهای کودکانه بدون هیچ گونه دخل و تصرف واقعیت به نمایش گذاشته می شود. تیکه کلام ها، ترس ها و خطاها به تصویر کشیده میشود و اشتباهات آنها همراه با طنز لطیفی تماشاگر را همراه می کند.
معمولاً کودک در فیلمهای ما، یا نقشی تزئینی دارد، یا در فیلمهای خانوادگی حضور ندارد و فقط شنیده میشود که وجود دارد. کلاً نقشی کلیشهای دارد، نه تهیه کننده؛ مثل فیلم «توتیا». اما اینجا نقشی متفاوت برای کودک میبینیم. در فیلمهای غربی به این کودک میگویند «کودکِ کار درست کن»؛ یعنی وقتی کودک به موقعیت خودش پی میبرد و وقتی فکرش را بهکار میاندازد، میتواند مشکل را حل کند. همانطور که این بچه در آخر، با صحبتهایی که با مادر مقتول میکند، باعث حل آن مشکل میشود. درحالیکه تمام تلاشهای دیگران تا آن مرحله به نتیجه نرسیده بود.
برای کودکی از چیزی ترسیده یا خطایی کرده که نمی خواهد کسی از آن مطلع شود، امن ترین جا مخفی شدن زیر پتو و یا سرگرم کردن خود با کتاب های درسی و غیر درسی است. اما آنچه مشخص است این استرس از او خارج نمی شود تا آنجا که تکیه گاه محکمی داشته باشد. محمدرضا شیرخانلو که نقش فرزند توسلی و عطاران را بازی می کند در یک دعوای کودکانه با پسر همسایه کتک می خورد و به ازای ان شیشه همسایه را می شکند. او در مقابل این فشار و استرس ابتدا به زیر پتو پناه می برد و بعد از آن مشغول خواندن کتاب می شود اما با صدای زنگ در رنگش زرد می شود. اینجا اوج بی پناهی کودک نشان داده می شود و وقتی در باز می شود و پدر را می بیند تمام استرس ها را فراموش می کند.
این را بگذارید در کنار نقش کودک در تداوم زندگی چه آنکه در پنج سالی که بهزاد زندانی است از مرگ خود مطمئن شده و دغدغه ای ندارد حتی تلاش هایی هم برای طلاق می کند تا همسرش راحت شود اما وقتی بعد از پنج سال فرزندش را می بیند تازه امید به زندگی در دلش جوانه می زند و این را چندین بار در فیلم تکرار می کند که «تا دیروز زندگی برایش اهمیت نداشت اما از وقتی امیرعلی(شیرخانلو) را دیده نمی خواهد بمیرد.»
در این فیلم درگیری کودکان با وسایل بازی غیر بومی که امروز خطرات جدی برای الگو سازی فرزندان ایرانی ایجاد کرده را نیز به خوبی به تصویر می کشد چه آنکه کودک «تورنادو» اسب زورو را به «رخش» اسب رستم ترجیح می دهد. و یا درگیری های او و همکلاسی هایش بیشتر با شخصیت کابوی برنامه کودک «اسباب بازی ها» و یا بِنتِن، اسپایدارمن، بتمن و... است.
راستگویی بهترین چیز است
از سوی دیگر این فیلم راستگویی را یک ارزش نشان می دهد و هیچ توجیهی برای دروغگویی را نمی پذیرد. کودک به پشتوانه حضور پدر به همسایه دروغ می گوید اما شب حقیقت را می گوید و نویسنده بدون هیچ تردید و صحنه سازی از آن به یک کار بد تعبیر می کند. عطاران بعد از پنج سال فرزندش را دیده است و باید دل او را بدست بیاورد. هر فردی می گوید برای انکه میانه پدر و پسر تلخ نشود بهتر است از کنار این مسئله عبور کند اما عطاران محکم می گوید:«تو کار خیلی بدی کردی» نکته مهم اینجاس که عطاران به عمل کودک کاری ندارد و آن را از کودکی می داند که درست است اما به رفتار پس از عمل توجه می کند و می گوید:«دروغ گفتن کار خیلی بدی است!» و می گوید باید فردا برای عذرخواهی به سراغ مرد همسایه برویم.
عطاران تاوان دروغ گفتن را هم می پردازد و وقتی مرد همسایه برخورد بدی با آنها نشان می دهد و کودک توقع عکس العمل پدر را دارد به سادگی سر را پایین می اندازد و دست کودک را می گیرد و برمی گردد؛ بطوری که کودک هم متوجه می شود این برخورد تقاص آن اشتباه است.
این تقاص حتی در صحنه های پایانی فیلم نیز دوباره تکرار می شود و این بار عطاران به یک دروغ اعتراف می کند و علت در زندان بودنش را برای کودک می گوید و شیرخانلو به راحتی می گوید:« خب برو عذرخواهی کن تا تو را ببخشن» و اتفاقا خودش به نیابت از پدرش برای عذرخواهی از مادر مقتول می رود.
قصاص هم یک واقعیت است
ورود به موضوع بحث برانگیزی مانند قصاص با مشکلاتی جدی همراه است. اول آنکه تقریبا در چندسال گذشته بارها و بارها در آثار مختلف بیان شده و مورد بحث قرار گرفته است. در نتیجه بسیاری از مخاطبین اطلاعات و آشنایی جدی با این موضوع دارند و درباره آن قضاوت ها و ذهنیت های آماده ای دارند.
بحث هایی که تا همین سال پیش درباره فیلم “من مادر هستم” نیز به اوج رسید. از سوی دیگر قصاص مساله ای اجتماعی است که حتی درعالم سیاست نیز بازتاب های تاریخی ای داشته است. تبلیغات منفی متعددی درباره قصاص با ژست هایی انسان دوستانه انجام می شود که گاها اهداف سیاسی نیز وجود دارد. از سوی دیگر قصاص به عنوان یک باور مذهبی و اعتقادی و مساله ای فقهی عامل ثبات و حفظ جامعه معرفی شده است. اما به هرحال قصاص تلخی دارد و همین تلخی است که قضاوت را درباره آن دشوار می سازد. ورود به مساله ای چنین مناقشه برانگیز بسیار دشوار است.
همه اینها می تواست شعیبی را مجاب کند که روند فیلمش را درگیر با موضوع دیگری جلو ببرد چه آنکه «دهلیز» فیلمی است که موضوع محوری آن تلاش برای حفظ خانواده است و قصاص تنها محملی برای ادامه فیلم است اما او این شجاعت را به خرج داد و با همان موضوع «تقاص اشتباه» که در بند قبلی بدان پرداخته شد به راحتی این واقعیت اجتماعیدینی را بدون هیچ گونه زنندگی مطرح کرد با این پیش فرض که «هر کار بدی تاوانی دارد و تاوان قتل قصاص است»
عدم ورود به حریم خصوصی
یادم است در یکی از این مجلات زرد به نقل یکی از همین کارگردانان به اصطلاح روشنفکر خوانده بودم که سینمای ایران یک سینمای عقب افتاده است؛ او برای علت، این توضیح را آورده بود که «در سینمایی که برای نمایش یک زندگی تنها می توان تا پشت درب اتاق خواب پیش رفت، پیشرفتی حاصل نمی شود» این دغدغه بسیاری از سینماگران روشنفکر است که علاقه دارند فیلم ها به سمت «فیلمفارسی» پیش برود و قبح شکنی به امری عادی بدل شود، این موضوع در فیلم های این جریان نیز به صراحت به نمایش گذاشته می شد.
اما شعیبی حریم خصوصی را به زیبایی شناخته و آنجایی که باید آن را بلوره می کند. در «دهلیز» یکی دو صحنه وجود دارد که فیلم به سمت حریم خصوصی زندگی این سه نفر پیش می رود و دقیقا آنجاست که کادر باز خانه با تصویری بلوره نشان داده می شود که تنها صدای خانواده وجود دارد. شعیبی حرمت دوربین را نگاه داشت و هر چیزی را در آن به تصویر نمی کشد.
چند نکته کوتاه برای تکمله
وقتی بازیگران فیلم را در بیلبوردهای تبلیغاتی دیدم شک داشتم فیلم خوبی از کار در بیاید. رضا عطاران چهره ای که تنها در نقش های طنز دیده بودیم به یکباره تبدیل به یک چهره جدی می شود. هانیه توسلی که جزوه همان عشوهگران سینما بوده تبدیل به زن سختکوش فیلم تبدیل می شود. اما بعد از آنکه فیلم را دیدم به انتخاب شعیبی احسنت گفتم.
دهلیز موفقیت خود را مرهون توفیق و هماهنگی چهاربخش است: متن، کارگردانی، تدوین و بازیگری. دهلیز فیلم نامه پخته و بسته ای دارد. از ابتدا با موضوع مهم فیلم روبرو نمی شویم، بلکه موضوع فیلم برای ما مهم می شود.
تبیین ارتباط پسر و پدر از جنس ارتباط های مغفول سینمای ایران و جهان است که بسیار پیچیده و جذاب است. نزدیکی گام به گام پسر به پدر، سپس ترکیب این ارتباط با احتمال مرگ پدر و بعد ورود به موضوع قصاص همان ترفند موفقیت متن در نزدیک کردن بیننده با موضوع اصلی فیلم است.
اتفاقا یکی از نقاط ضعف فیلم نیز ریشه در همین دوگانگی روایت دارد. از سویی فیلم از نگاه کودک و لحنی کودکانه دارد و از سوی دیگر مساله بزرگسالان را بیان می کند. نتیجه آنکه گاهی بین این دو مردد و کمی گنگ است. بیان فانتزی گونه در شرارت های کودک و دعوای بچه ها در کنار فضای رویایی فوتبال در کنار ماجرای واقع گرایانه قصاص تفاوتهای زبانی، داستانی و بیانی ملموسی ایجاد می کند. البته این امر با تدوین و موسیقی مناسب تا حدودی کنترل شده است.
به تمام ساختار مناسب متن اضافه کنید دقت کارگردان در اجرا و کنترل بازی ها را. خلاقیت های بیانی در جای جای فیلم و جزییات فراوان فرمی، فیلم را همگن و بیننده را به کشف و هم ذات پنداری وا می دارد. به عنوان مثال صحنه استقبال پدر و پسر از مادر یا فرار از شکستن پنجره یا ساعت مچی و …
فضا سازی ها نیز به خوبی انجام پذیرفته و بخصوص فضای زندان در کنار خوش بینی به عوامل زندان نمایشگر سختی هایش نیز هست. این نیز از موارد تقابل تلخی و شیرینی است که در فیلم وجود دارد که به نقش روایی آن اشاره شد.
نقدی خواندم از استاد هاشم زاده که به نظرم درست آمد. «دهلیز فیلمی دینی است اما نماد دینی ندارد!». این درست است که فیلم دهلیز را می توان فیلمی دینی تصور کرد چرا که در تک تک صحنه ها اشاره به آیه و روایتی دارد؛ از راستگویی تا مجاهدت برای حفظ زندگی اما آنچه در این فیلم نشان داده نمی شود نماد های دینی است که شاید بارز ترین آن نماز خواندن باشد. تماشاگر در تمام فیلم با دین این خانواده آشنا نمی شود در حالی که شاهدیم یک مرد تنها در زندان است؛ یک زن تنها در خانه و به دور از شوهر مانده و لحظه های بی کسی برای آنها وجود دارد که باید با کسی صحبت کنند چه آنکه چند صحنه زیبا از تنهایی بویژه برای بهزاد در زندان حاصل می شود که می توانست موقعیت خوبی برای ارتباط با خدا باشد. البته شنیدم که رضوی(تهیه کننده) می گفت ما از نمادهای خیلی شفاف جلوگیری کردیم که فیلم دچار شعارزدگی نشود.
به نظر نگارنده دهلیز می تواند دریچه ای باشد برای ورود دوباره به سینمای اجتماعی با نگاه واقع بینانه و به دور از سیاه نمایی های مرسوم که در فیلم های جریان روشنفکری دیده می شود.