یادداشتی از بابک داد؛ نویسنده شخصی محمد خاتمی به مناسبت دوم خرداد
دوم خرداد فرازی مهم از تاریخ انقلاب است نمادی دیگر از در هم تنیدگی جمهوریت و اسلامیت نظام. اما به نظر حقیر فرجام 2 خرداد مهم تر از وقوع آن است.
نمی دانم اگر 2 خرداد 76 می توانستم رای بدهم با احوالات آن روزها به سیدمحمد خاتمی رأی می دادم یانه؟ ولی احتمال رأی دادنم به "به درود بر سه سید فاطمی خمینی و خامنه ای و خاتمی"بیشتر از رأی دادن به ایستارهای محافظه کارانه ی راست بود، هر چند آن شعارها و رویکردهای دین مدارانه بعدها تبدیل به ضدخود شد و بدل شد به "درود بر سه آدم حسابی "مصدق و خاتمی و سحابی"اما این همه ی علت فرجام 2 خرداد نیست...
به نظرم یکی از بهترین تحلیل ها از 2 خرداد نوشته جناب بابک داد است نوشته ای که یک بار اتفاقی به آن برخوردم آن را منطقی یافتم تا جایی که توانسته ام بازنشر داده ام.تحلیلی که حتماً ارزش خواندن دارد.
بابک داد نویسنده کتاب صد روز با خاتمی در سایت خود با مرور خاطرات خویش مربوط به دوران خبرنگاری می نویسد: بعد از انتخابات دوم خرداد و پیروزی خاتمی، گاهگاهی ضعفها و کاستیها را در قالب نامه به گوش آقای خاتمی میرساندم. اما به محضی که زبان قلمم طعم انتقاد یا سؤال از اصلاحات گرفت، پروسه بایکوت شروع شد! در اولین مسافرتم در تیم همراه رئیس جمهور به استان زادگاه مادرم لرستان رفتیم. استانی فوق العاده غنی اما فوق العاده فقیر! بعد از بازگشت از سفر، اولین سفرنامه را نوشتم و خیلی اتفاقی، مستقیما به آقای خاتمی تحویلش دادم! بلافاصله از سوی یکی از مسئولان دفترشان توبیخ شدم که چرا سلسله مراتب را رعایت نکردهام و گزارش را به دفترشان ندادهام تا لابد سانسور شود! شبیه موارد بعدی که سانسور هم شد! در آن سفرنامه یک صحنه را شرح دادم که درست زیر جایگاه سخنرانی خاتمی دیدهبودم! هیات همراه و شخصیتها و کارکنان نهاد ریاست جمهوری، زیر جایگاه در حال خوردن انواع شیرینی و میوه و آبمیوه و نوشابه بودند و آنسوی فنسهای مستحکم، زنان و کودکان اهل دورود زیر آفتاب سوزان، گوش به سخنان خاتمی درباره عدالت و کرامت انسانی سپرده بودند و چشمشان هم به این بخور بخور بود!
گزارش توصیفی من از این وضع، مجوز ورود مرا برای همیشه لغو کرد. برنامه ها و جزئیات را از من پنهان می کردند تا جا بمانم. دیر به برنامه ها می رسیدم اما هنوز زیر جایگاه سخنرانی، پوستهای موز و هستههای شلیل و قوطیهای نوشابه بر جای بودند. خبرنگار این چیزهای کوچک را دلیل اتفاقات بزرگتر می داند. نگاهش شاید گاهی سمبلیک باشد اما واقعی است. و او می بیند که مردم، چگونه بدبین و دلزده می شوند! چیزی که مسئولان اصلاح طلب متوجه نشدند این حقیقت بود که آن پوست موزها، روزی زیرپایشان خواهد رفت که رفت؛ و اصلاحات را هم عقیم خواهد ساخت و بر زمین خواهد کوفت، که کوفت! بهانه بایکوت شدنم از سوی برخی مسئولان مدعی اصلاحات نداشتن تعامل مثبت بود، برخی از همین افراد که خیلی اهل تعامل مثبت بودند بعدها در پروژه های اقتصادی وسیعی مثل فرودگاه امام خمینی(ره) یا صنایع دیگر نشان دادند معنای واقعی تعامل یعنی چه؟ بعضی از همان اشخاص هم، امروزه باز شدهاند مدافعان آزادی بیان و رنج مردم! چیزی که آنها ندانستند این بود که هر خبرنگاری که بتواند آب دهان دخترک دورودی را ببیند، نمیتواند اهل چنین تعامل مثبتی بشود و نمی تواند گوش های بنشیند و بگوید؛ ما هیچ؛ ما نگاه!