درین محاکمه تفهیم اتهام ام کن
سپس به بوسه ی
کارآمدی تمام ام کن
اگرچه تیغ
زمانه نکرد آرام ام،
تو با سیاست
ابروی خویش رام ام کن
به اشتیاق تو
جمعیتی ست در دل من
بگیر تنگ در
آغوش و قتل عام ام کن
شهید نیستم اما
تو کوچه ی خود را
به پاس این همه
سرگشتگی به نام ام کن
شراب کهنه چرا؟
خون تازه آوردم...
اگر که باب دلت
نیستم حرام ام کن
لبم به جان
نرسید و رسید جان به لبم
تو مرحمت کن و
با بوسه ای تمام ام کن...........
شعری از علیرضا بدیع
پی نوشت:
حال و روز این روزهایم چندان خوب نیست و از این موضوع تنها یک دوست عزیزم خبر دارد. دیروز برای آرامش و تسکین من این شعر را برایم فرستاد. گذاشتم روی وبلاگ باقی دوستان هم استفاده کنند.
البته دعا برای بهبود وضعیت بنده رو فراموش نکنید
یاعلی