تو باید باشی...
شهر من رو به زوال است؛ تو باید باشی
دل من زیر سوال است؛ تو باید باشی
فال حافظ زدم آن رند غزل خوان می گفت
زندگی بی تو محال است؛ تو باید باشی
بازی ادامه دارد، نوبت به نام ماست/ ما تازه بعد "باختن"آغاز می شویم
در جنگهای تن به تن آغاز می شویم
این رسم ماست، در کفن آغاز می شویم
در ملتقای خون و خطر از شروع عشق
از انتهای خویشتن آغاز می شویم
آرام در قلمرو شب رخنه می کنیم
همپای صبح دفعتا آغاز می شویم
ققنوس وار آتشمان می زنند و باز
از لا به لای سوختن آغاز می شویم
بازی ادامه دارد، نوبت به نام ماست
ما تازه بعد باختن آغاز می شویم
آری، به رغم سایه سنگین سامری
یک روز از همین وطن آغاز می شویم
این شعرها طلیعه شورند صبر کن
وقتی تمام شد سخن، آغاز می شویم
امید مهدی نژاد
حالا که خرج کرب و بلایم به پای توست/ از سهم الارث مادری خود حساب کن
خسته شدم بریده ام آقا شتاب کن
یا انتخاب کن بخرم یا جواب کن
برگشتنم همان و فنا گشتنم همان
هرچه پل است پشت سر من خراب کن
رویم سیاه روز قیامت به جای من
بنشین و با خدا تو حساب و کتاب کن
نام مرا عزیز، میندازی از قلم
لطفی کن و بهشت حضور و غیاب کن
چله نشین میکده ی روضه ام کن و
این غوره های اشک مرا هم شراب کن
محشر وبال گردن تانم حلال کن
دست مرا بگیر و دوباره ثواب کن
در این بساط گریه مرا سیر می کند
آتش بزن بیا جگرم را کباب کن
حالا که خرج کرب و بلایم به پای توست
از سهم الارث مادری خود حساب کن
وحيد قاسمي
آن کس که می بايست با من همسفر باشد/ بايد کمی هم از خودم ديوانه تر باشد !
آن کس که می بايست با من همسفر باشد
بايد کمی هم از خودم ديوانه تر باشد !
ياری چنان چون «ويس» می خواهم که با عشق
انگيزه اش در کار سودا سر به سر باشد !
«شيری» که با آميختن با «آهو»يی مغموم
مصداق رويا گونه شير و شکر باشد
«ماه» ی که در عين ظرافت هر چه «عشق» اش گفت
فرما برد حتی اگر «شقالقمر» باشد
ياری که همچون شعرهای حضرت حافظ
نامش مرا ذکر شب و ورد سحر باشد
از خويش می پرسم ؟ کجا دنبال او هستی ؟
ـ هر جا که حتی ذره ای از او اثر باشد
می گويم و می دانم اين را کاين چنين ياری
در دفتر افسانه پردازان مگر باشد !
غلامرضا طریقی
شهر من رو به زوال است؛ تو باید باشی
دل من زیر سوال است؛ تو باید باشی
فال حافظ زدم آن رند غزل خوان می گفت
زندگی بی تو محال است؛ تو باید باشی
بازی ادامه دارد، نوبت به نام ماست/ ما تازه بعد "باختن"آغاز می شویم
در جنگهای تن به تن آغاز می شویم
این رسم ماست، در کفن آغاز می شویم
در ملتقای خون و خطر از شروع عشق
از انتهای خویشتن آغاز می شویم
آرام در قلمرو شب رخنه می کنیم
همپای صبح دفعتا آغاز می شویم
ققنوس وار آتشمان می زنند و باز
از لا به لای سوختن آغاز می شویم
بازی ادامه دارد، نوبت به نام ماست
ما تازه بعد باختن آغاز می شویم
آری، به رغم سایه سنگین سامری
یک روز از همین وطن آغاز می شویم
این شعرها طلیعه شورند صبر کن
وقتی تمام شد سخن، آغاز می شویم
امید مهدی نژاد
حالا که خرج کرب و بلایم به پای توست/ از سهم الارث مادری خود حساب کن
خسته شدم بریده ام آقا شتاب کن
یا انتخاب کن بخرم یا جواب کن
برگشتنم همان و فنا گشتنم همان
هرچه پل است پشت سر من خراب کن
رویم سیاه روز قیامت به جای من
بنشین و با خدا تو حساب و کتاب کن
نام مرا عزیز، میندازی از قلم
لطفی کن و بهشت حضور و غیاب کن
چله نشین میکده ی روضه ام کن و
این غوره های اشک مرا هم شراب کن
محشر وبال گردن تانم حلال کن
دست مرا بگیر و دوباره ثواب کن
در این بساط گریه مرا سیر می کند
آتش بزن بیا جگرم را کباب کن
حالا که خرج کرب و بلایم به پای توست
از سهم الارث مادری خود حساب کن
وحيد قاسمي
آن کس که می بايست با من همسفر باشد/ بايد کمی هم از خودم ديوانه تر باشد !
آن کس که می بايست با من همسفر باشد
بايد کمی هم از خودم ديوانه تر باشد !
ياری چنان چون «ويس» می خواهم که با عشق
انگيزه اش در کار سودا سر به سر باشد !
«شيری» که با آميختن با «آهو»يی مغموم
مصداق رويا گونه شير و شکر باشد
«ماه» ی که در عين ظرافت هر چه «عشق» اش گفت
فرما برد حتی اگر «شقالقمر» باشد
ياری که همچون شعرهای حضرت حافظ
نامش مرا ذکر شب و ورد سحر باشد
از خويش می پرسم ؟ کجا دنبال او هستی ؟
ـ هر جا که حتی ذره ای از او اثر باشد
می گويم و می دانم اين را کاين چنين ياری
در دفتر افسانه پردازان مگر باشد !
غلامرضا طریقی